«صرف نسکافه در مجلس ترحیم اسب»
مجموعه شعر طیبه شنبه زاده
ناشر: انتشارات بوتیمار
سال چاپ:مهر 92
مراکز پخش کتاب: ققنوس ، کتاب آوران
قابل خریداری در کتاب فروشی های مرکز استان ها
در تهران: انقلاب،روبروی درب دانشگاه تهران،پاساژفروزنده، انتشارات ققنوس و کتاب آوران
مبارکه موفق باشی
از ناگهان چشمهات
تا جنوبگان نگاهت
افتادم و شکستم و چاره ام شراب شد
دستم می رود به خوا ب موهات
و در امتداد سکسکه ات نفس می کشم تو را
تورا که یک در میان دکمه هایت جایی برای حرف نگذاشته…
سلام خانم شنبه زاده،تبریک بابت چاپ مجموعه شعرتان و اما بعد:
،پس از حدود دو ماه به روزم و در ماه میــــلادم دعوتید به دو سیاه مشق ارتکابی از مجموعه خط خطی های من...نقدی،گذری،نظری...چشم به راهم،مشرف.بر قرار و پاینده باشید.یا حق
تبریک
موفق باشی دوست من!
سلام
به روزم با دستم هایت
سلام
برای خودم که زنم و«صرف نسکافه در مجلس ترحیم اسب» که از آن طیبه است خوشحالم
تبریک
و با آرزوی موفقیت
سلام وخسته نباشی ویژه ،
لطفا برای حمایت از اولین رسانه خبری میناب لینک میناب نیوز در وبسایت خود ثبت فرمایید
http://www.minab-news.ir
و خبرهای خود را برای اطلاع رسانی به صورت رایگان به ایمیل ما ارسال فرمایید
minabnews@gmail.com
با ارزوی موفقیت همگان
باتشکر فراوان مدیر میناب نیوز حمید اسلامی
به هم نزن خلسه ام را
و نشئگی ام را از درد
دست نبر آتش یک در میان دکمه ها را
دریچه ای به عمق زخمهای درونم
منی که باد در پیراهنم لانه دارد
و بر شانه های آوار خرابم
خراب به حجم سکوتی که لبم را دوخته بر لبت
سلام خانم شنبه زاده،پس از حدود دو ماه به روزم و دعوتید به دو سیاه مشق ارتکابی از مجموعه خط خطی های من...نقدی،گذری،نظری...چشم به راهم،مشرف.بر قرار و پاینده باشید.یا حق
سلام. خواندم و لذت بردم . درود بر شما. راستی به روزم
آثار خوب و زیبایی داری. از خواندن آنها بسیار لذت بردیم. به امید تکرار این دیدارها. به وبلاگ شاعران نود هم سری بزن
تازه ترینم اگر بخوانی ام
دوست عزیزهنرمندم...
به نقدشعرمی خوانمتان...
سلام..نیستی کلن! کتابت رو هم متاسفانه هنوز گیر نیاورده ام...
شعرداستانی
همه ازمن می پرسندکه شعرهایت رنگ داستان گرفته وداستانهایت رنگ شعر،این دیگر چیست؟!میگویم درست میگوئید این اندیشه سالیان دراز من است ،من فکرمیکنم که شعرپرنده است ...نیمابا شعرنو آمد وبرای این پرنده آسمان راگسترده کرد...شاملو وفروغ واخوان وسهراب وتا این اواخرصالحی واحمدرضا احمدی ولنگرودی وخیلی های دیگر... آمدند وبا سپید وموج های نو وشعرگفتارو... آسمان را برای این پرنده گسترده تر کرده اند ...من هم آمدم با کمی از آسمان ...
درحوصله این صفحه نیست که نفس برای حرف هایم تازه کند...اما همینقدر بگویم شعرداستانی عشق دوباره ، وامیزش ودرهم شدن شعروداستان است ازهرنظر که گاهی شعر می خوانیش...وگاهی داستان ...وگاهی هردو ...وگاهی هیچکدام وگاهی درمی مانی که این معجون که بروی کاغذریخته است چیست ...خیلی بیشتر باید بگویم ، اما این پرنده خودش حرفهایش را خواهد زد...این پرنده نام خودش را در آسمان خواهد می نویسدبی تردید ...
سپاس
شعرداستانی
حکایت تو برای من
همان حکایت خورشید بود
یادم می آید وقتی که آمدی
آواخرشب،نزدیکهای صبح بود
کمی که نشستی سپیده دمید
کمی بیشترخورشید طلوع کرد
درآغوش تو نورپاشیده شد
ساعتهای ده/ تندوتیز
لباس نارنجی ات راپوشیدی
ازپله ها بالارفتی
خورشیدازپنجره ها بالارفت
روی آخرین پله که رسیدی
برگشتی نگاهم کردی
گرم وآتشین
نمیتوانستم نگاهت کنم
نگاه کردن به خورشید
چشم راکورمیکند
باردوم که دیدمت
عصرجمعه بود
کنارساحل
روبروی شب های صدف
روی ماسه ها قدم زدیم
آخرین قدم هایمان را
خورشید روی دریا قدم می زد
آخرین قدم هایش را
کم کم شب ازراه رسید
تو دامن کشیدی ورفتی
کم کم شب ازراه رسید
خورشید دامن کشید ورفت
یادم می اید
فردای ان روز
دیگرخورشید طلوع نکرد
جهانگیردشتی زاده //تابستان 93
http://f-bavar.blogfa.com/
کتابتان را از حسین فاضلی گرفتم و خواندم بسیار عالی بود موفق باشی خانم شنبه زاده