هوای خوبی است برای زرافه شدن
گردن کشیدن ، نشخوار کردن
ومثل یک نژاد نادر ازآفریقا آمدن
هوای خوبی است
برای پوست کندن باران
در ناهار پیاز
در ناهاری که هنوز از اجاق داغ است
در دستم سوخته از پیاز
در بریدگی نازک انگشت
که پوست را می بینی و دست را نمی بینی
که نمی بیند که دست جایی وسط بلوک های کنار آتش مانده است
که باران از پیاز می بارید
بر پیاز می بارید
وانگشت ، نازک تر از پوست بر پیاز می نشست
هوای خوبی است
برای نتیجه ی سونوگرافی کلیه و کبد
که نصف کلیه نیست و نصف کلیه کیست
که کبد روی اجاق چرب است و
باران به هوای نتیجه ی زرد ادرار می آید
به هوای ماندن لای بلوکهای سفت سیمان
استفراغ از دماغ می آید و
کبد از حلب های روغن نبات.
پس به این دختر آزمایشگاه بگو
ای دختر جوان روپوش سفید
صبح ها با صورت می روی توی بشکه ی آزمایشگاه
کلیه ها را نصفه نیمه برمی داری
تا آستین فرو می روی توی کبد های چرب
وبعد از ظهر ها با لاک صورتی ات
نتیجه ی زرد ادرار را
تف می کنی توی صورت مان !
ما همین دیروز از آفریقا آمده ایم
و هنوز بوی تند آتش از کبد مان می زند بیرون
بزن بیرون
بزن از لاک ها ، صورتی اش
از پوست ، صورتی اش
از پیاز، صورتی اش
از آزمایشگاه
کلیه هایی که در جیب روپوشش گریه می کنند
آفریقا جای خوبی است
برای پیاز هاو کلیه ها
جای خوبی است برای
زرافه ها و زرافه ها .
هنرمند گرامی و شاعر ارجمند سلام . شعرهای زیبایت را خواندم و بهره ها بردم .
صفحه ات را به صفحه ام پیوند زدم .
شما نیز به وبگاهم سری بزنید و چنانچه پسندیده اش یافتید با نام (دل آوای من ) آنرا به پیوندهایتان بیفزایید . پیروز باشید
سلام طیبه جان
من این شعرت را دوست دارم.تو در این شعر می دوی و اصلا مجال ایستادن برایم نمی گذاری و این یعنی شعرت در جنگ است.در جنگ با آرام نبودن و نخواستن و حتی نداشتن این آرامی.
"که پوست را می بینی و دست را نمی بینی" این سطرت خیلی عمیق است
و آنجا که واژه ی کلیه وارد شعر می شود، شعر بی کلیه ای اش را می سراید.درست مثل نصف کلیه ای که نیست و نصف دیگری که مال کیست؟
سطرهایی هست که من فکر میکنم نباید باشند. اما نمیگویم کدام هستند.چون تو خودت حتما آنها را دیدی و با دیدن گذاشتی.پس خودت دوباره ببین و خودت دوباره تصمیم بگیر.
با مهر و دوستی
سلام طیبه جان
من این شعرت را دوست دارم.تو در این شعر می دوی و اصلا مجال ایستادن برایم نمی گذاری و این یعنی شعرت در جنگ است.در جنگ با آرام نبودن و نخواستن و حتی نداشتن این آرامی.
"که پوست را می بینی و دست را نمی بینی" این سطرت خیلی عمیق است
و آنجا که واژه ی کلیه وارد شعر می شود، شعر بی کلیه ای اش را می سراید.درست مثل نصف کلیه ای که نیست و نصف دیگری که مال کیست؟
سطرهایی هست که من فکر میکنم نباید باشند. اما نمیگویم کدام هستند.چون تو خودت حتما آنها را دیدی و با دیدن گذاشتی.پس خودت دوباره ببین و خودت دوباره تصمیم بگیر.
با مهر و دوستی
سلام خانم شنبه زاده ی گرامی
عالی بود و نو
مرسی
با کاری کوتاه به روزم اگر مهربانی کنید
عالی بود
دراین شعر همه چی بود شعر خوب ،نحوخوب،معنای خوب
دارای سطرهای متفاوت وبسیار قوی
با درود بر طیبه ی گرامی ..وتبریک سال نو خدمت شما وسعید...کارها به اتفاق رسیدند...به بریدن پوست جای دست...به نهفته های مخوف ..وگاه شاد زبان..بدون هر گونه تعارف من این کارها را دوست دارم.وبارها می خوانم.و در هر سطر بام وزیر زمینی می بینم.پکر بشوم در سطر به زیر زمین میرم...وعادی به بام..به نام..به ماه....مرسی
سلام
مثل زرافه که وقتی گردن می کشد تمام چشم اندازهای اطراف را می بیند شعر پرتت می کند میان این چشم انداز ها ، تا به خودت بیایی پوست باران هم کنده شده است کلمات را برای رسیدن به خلوت مخاطب روی سرسره رها می کنی با سر ...با سینه ...می پرند توی.. اما این تمام چشم انداز شعر نیست هر چه به پایان بیشتر نزدیک می شویم نظم و هارمونی میان کلمات بیشتر به چشم می آید حتی رنگ لاک ناخن دختر ، رنگ روپوشش و...به وضوح دیده می شود.
با سلام
به جرم انتقادی ساده
ادبیات رامهرمز به روز شد
سلام شاعر
چهار شعر از علی رضا نوری با ترجمه ی خانم غزل برهانی
سلام .خوشحالم اومدی سراغم در خلوت ترین شرایط...باز هم بیا سرزده!
خانم شنبه زاده عزیز
دعوتید به صبح:
صبح را هر روز
با آمبولانس می برند
لنگه ی ظهر
با شلواری از درد
فرار می کند
سلام طیبه ی عزیز.
به روزم.
بیا
سلام علیکم
شعر شما را با دقت و لذت خواندم
با روایت مستحکم و ساختار زبانی قوی مواجه شدم
با تشکر
سلام.سطرهای خوبی است،خوب به رشته شده ان و در مجموع فرم کار خوب از آب در آمده است،فقط در سطرهای 6 تا9"در ناهار پیاز
در ناهاری که هنوز از اجاق داغ است
در دستم سوخته از پیاز
در بریدگی نازک انگشت"...بسامد و تکرار کلمه" در "،آیا نمی شد چند "در" را درج نکرد بدون اینکه به فرم و سیاق کار لطمه بخورد،نمی دانم شاید هم این تکرار مطلوب و تعمدی از سوی شاعر بوده است.نکته ای دیگر نمی دانم چرا ناخدا آگاه وقتی شعر را می خواندم به یاد محتویات رمانهای"مسخ"اثر کافکا و "بوف کور"صادق هدایت و "تهوع" اثر ژان پل سارتر می افتادم....یک شعر تداعی کننده ی چند رمان به سبک و سیاقی خاص!...به هر حال موفق باشید.ضمنا سری هم به 2وبلاگ کن بزنید.هر چند از لحاظ محتوا بسیار متفاوتند.از حضور و نظرات شما خرسند خواهم شد.سپاسگذارم
http://military-zanboorack.blogfa.com
سلام به روزم و شما دعوتید
درود سرکارخانم شنبه زاده
شاعر متروکه به روز شد با احترام دعوتید به: " معاینه ی مزاج "
دلم برای زرافه ها می سوزد که همیشه سر پا هستند.
با احترام
دعوتید به نقد مانایاد "منوچهر آتشی" بر مجموعه شعر "بگو در ماه خاکم کنند" سروده فراز بهزادی.
www.farazbehzadi.blogfa.com
سلااااااام.ب روزم.بیااااا
بادی از درون ساقه های مرده می وزد
ای شمع ها...
مو سیقی جاز ملایم سیاهان را بنوازید
من در تاریکی در امانم...
ادامه ای است
از این نگاه ملتمسانه
از جنس
خواهش
منتظر نگاه تان هستم.
بهروز باشید و به روز
[گل]
سلام دوست عزیزم
بروزم و منتظر نقد ونظرتان